هنر، شعر، طبیعت
به نام عشق که زیباترین سر آغاز است جهان تمام شد و ماهپاره های زمین هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
پشت شيشه برف ميبارد پشت شيشه برف ميبارد در سكوت سينه ام دستي دانه اندوه ميكارد مو سپيد آخر شدي اي برف تا سرانجام چنين ديدي در دلم باريدي ... اي افسوس بر سر گورم نباريدي چون نهالي سست ميلرزد روحم از سرماي تنهايي ميخزد در ظلمت قلبم وحشت دنياي تنهايي ديگرم گرمي نمي بخشي عشق اي خورشيد يخ بسته سينه ام صحراي نوميديست خسته ام ‚ از عشق هم خستهام
خوشا در بر رخ شاديگشايان
خوشا دلهاي خوش، جانهاي خرسند خوشا نيروي هستيزاي لبخند
خوشا لبخند شاديآفرينان كه شادي رويد از لبخند اينان
نميداني- دريغا- چيست شادي كه ميگويي: به گيتي نيست شادي
نه شادي از هوا بارد چو باران كه جامي پر كني از جويباران
نه شادي را به دكان ميفروشند كه سيل مشتري بر آن بجوشند
چه خوش فرمود آن پير خردمند وزين خوشتر نباشد در جهان پند
اگر خونين دلي از جور ايام « لب خندان بياور چون لب جام»
به پيش اهل دل گنجيست شادي كه دستاورد بيرنجي ست شادي
به آن كس ميدهد اين گنج گوهر كه پيش آرد دلي لبخندپرور
به آن كس ميرسد زين گنج بسيار كه باشد شادماني را سزاوار
نه از اين جفت و از آن طاق يابي كه شادي را به استحقاق يابي
جهان در بر رخ انسان نبندد به روي هر كه خندان است خندد
چو گل هرجا كه لبخند آفريني به هر سو رو كني لبخند بيني
چه اشكت همنفس باشد، چه لبخند ز عمرت لحظه لحظه ميربايند
گذشت لحظه را آسان نگيري چو پايان يافت پايان ميپذيري
مشو در پيچ و تاب رنج و غم گم به هر حالت تبسم كن، تبسممن دلم ميخواهد خانهاي داشته باشم پر دوست کنج هر ديوارش دوستهايم بنشينند آرام گل بگو گل بشنو...؛ هر کسي ميخواهد وارد خانه پر عشق و صفايم گردد يک سبد بوي گل سرخ به من هديه کند شرط وارد گشتن شست و شوي دلهاست شرط آن داشتن يک دل بي رنگ و رياست... بر درش برگ گلي ميکوبم روي آن با قلم سبز بهار مينويسم اي يار خانهي ما اينجاست تا که سهراب نپرسد ديگر " خانه دوست کجاست ؟ "
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |